روایتی برای عاصی
جاویدفرهاد جاویدفرهاد

به مناسبت شانزدهمین سال شهادت سپیدارفراخ قامت شعرفارسی؛"قهارعاصی"

 

بعد از توشور غزل کم شده قهار

لبخندها بدل به کمی غم شده قهار

 

دیریست شانه های تخییل به سوگ تو

در زیر کوله بار عزا خم شده قهار

 

دوشیزه گان فصل تصور هزار بار

با شعر- با خیال تو- همدم شده قهار

 

در برگ برگ خاطره های بلند شعر

هرقطره ی خیال تو شبنم شده قهار

 

اینجا شعور و شعرو ترنم شبانه ها

رؤیای مرگ عالم و آدم شده قهار

 

یعنی درخت مرده و ناجو شکسته است

گل ها ی نا شکفته به ماتم شده قهار

          *     *     *

بی تو غزل به حس نهانم نمی زند

نبض بلند شعر به جانم نمی زند

 

بی تو سکوت محض،امانم نمی دهد

احساس ناشیانه تکانم نمی دهد

 

عاصی به پای عشق کسی گل نمانده است

 "لالایی برای ملیمه" نخوانده است

 

"دریا" میان مخمل عزت لمیده است {1}

در باغ آهوانه ی شهرت چریده است

 

یعنی که از فضای غزل کوچ کرده است

دیریست از سرای غزل کوچ کرده است

 

"دریا "ز یاد دوست فراری شده قهار

در رودبار وسوسه جاری شده قهار

 

ناجوی تو شکسته ، سپیدار مرده است

موسیچه های دهکده بسیار مرده است

 

اینک زنان قریه ی ما مرد گشته اند

این مرد های دهکده نامرد گشته اند.

                       *     *     *   

 

ماییم توته توته و افتاده گرد گرد

با هرچه دد و دیو و سیاهیست درنبرد

 

رستم نبوده این که به بستر لمیده است

این پنبه پهلوان سیاست "خویده" است {2}

 

شهریست پرکدورت ومردم غریبه است

لبخندبرلبان تبسم غریبه است

 

یک فرد درتمام حوالی نمانده است

انگورهای اصل شمالی نمانده است

 

انگورو سیب و "آدم "و"حوا" بدل شده

همسایه گان کوچه ی بالا بدل شده

 

"پرویز"و"اشرف"و"شاپور"رفته اند

"پروین"و"زینب"و"منصور"رفته اند

 

حتادرخت وریشه مهاجرشده قهار

ازبخت بدپرنده مسافرشده قهار

 

"عاصی" صدای زاغ زیادم نمی رود

زخم درخت و باغ زیادم نمی رود

 

ماخسته ازعبورخودوجاده های تنگ

این کوره راه وحشت وآوازیک پلنگ

 

درهرکرانه ببین دسته دسته اند

آن مارهای تشنه قدرت نشسته اند

                    *     *     *

 

احساس درتنورمن هیزم شده قهار

لبریزازکدورت مردم شده قهار

 

اینجاگل وگیاه تکامل نمی کنند

باهیچ آب وخاک تعامل نمی کند

 

اینجاگلی به مثل شقایق نمی شود

دیگرکسی به هیچ کس عاشق نمی شود

 

شبهاکناربسترمن شعرهای یخ

یک بسته کاغذ وسیگاروچای یخ

 

یک شعرعاشقانه به یادم نمی رسد

چیزی زجنس عشق به دادم نمی رسد

 

عابرمیان کوچه تکلم نمی کند

قمری به روی شاخه ترنم نمی کند

 

"عاصی"ازین سکوت دلم خسته می شود

پیش ازغروب پنجره ها بسته می شود

 

بابچه های عاشقی همپایه نیستم

دیگربه فکردخترهمسایه نیستم

 

همسایه درسکوت کمی رفته ترشده

درموج گریه های خودش غوطه ورشده

 

ما از بلای فاصله آسیب دیده ایم

در امتداد قافله آسیب دیده ایم

 

"عاصی" دلم گرفته تغافل نمی شود

این درد ناشیانه تحمل نمی شود

 

ناچار گشته درولایت "نمرود" می روم

از پشت یک قبیله ی مردود می روم

 

"عاصی" تمام گرد غمم ناتکانده ماند

رؤیای شاعرانه ی دردم نخوانده ماند

 

یک صفحه درغروب چراغت ورق نخورد

"دیوان عاشقانه ی باغت" ورق نخورد.

 

 

1-دریا منظوراز"فرهاد دریا"است.

2-"خویده"(خوابیده).دراصطلاح عوام"خویده"به پهلوانانی می گویندکه درمیدان کارزارمی بازد.


September 26th, 2010


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان